[ad_1]
آن روز در حالی که همسرم رانندگی خودرو را به عهده داشت و من و فرزندانم در صندلی عقب نشسته بودیم، ناگهان خودرو در جاده کویری واژگون شد و من، همسرم را در این حادثه تلخ از دست دادم، اگرچه فرزندانم از این سانحه مرگبار جان سالم به در بردند و امیدی برای زندگی من شدند، ولی هیچ وقت نتوانستم آن لحظه وحشتناک را فراموش کنم و به زندگی عادی برگردم، دچار افسردگی شدم و از تنهایی رنج میبردم تا این که روزی یکی از دوستانم در همین روزهای سخت پرنده زیبایی را به من هدیه داد که مرا از این حالت گوشه گیری بیرون بیاورد.
[ad_2]
Source link